به نام خدا
سلام.اولا در جواب هم کلاسی محترم در مورد تضاد در نوشته هام بگم که در اول متن که من نمی گم که بچه ها بیاین با هم پسر خاله شیم و کسی رو می خوام عوض کنم.یعنی این که من نمی گم که کسی رو می خوام عوض کنم.حالا ه خاطره اختصار نمی گم رو اولشو نیاوردم.بعدش نقطه گذاشتم یعنی این قبلش نقطه نذاشتم.اینم یعنی این که این حرفایی که زدم به هم مربوطه.یعنی این که من در اول و آخر متن گفتم که قصد ندارم کسی رو عوض کنم.یعنی این در هیچ کجای نوشتم تضاد وجود نداره.ثانیا ایشون بعد از تمام تو ذوق زدنا از من تعریف کردن خوب من ممنونم.با این که این طور که گفت نیست (چقدر من متواضعم) بقیه هم یک کم خوبه یاد بگیرن.
متاسفانه شعور با سن هیچ نسبتی نداره.حتی برای بعضی ها نسبت معکوسم داره.یعنی هر چی سنشون بیشتر می شه شعورشون کمتر می شه. البته بستگی داره.خوب حالا فکر کن در همچین جوی قرار بگیری.می تونی 2 تا کار بکنی.یا خودتو رنگ کنی و هم رنگ جماعت بشی یا این که حضورتو حذف کنی.
حالا فرض می کنیم که هم رنگ جماعت شدیم.آدم تبدیل می شه به یک کسی که هیچ ارزشی نداره مگر چرت و پرت گفتن.باید همه چیزو و همه کسو به مسخره بگیری. همیشه باید چهار دنگ حواست جمع باشه ببینی کی سرشو کج می کنه بری تعریف کنی هر هر بخندی.می ترسی اگه چرت و پرت نگی برای بقیه مسخره و تکراری بشی فکر می کنی اگه حرف نزنی بقیه بگن لالی.فقط کافی 2 ثانیه بیان بشینن کنارت ، 3 نشده زیر آب صمیمی ترین دوستتم می زنی .خوب خندیدن خوبه.مسخره کردنم خوبه.بقیه می خندن.ثوابم داره.فضولی هم خوبه.یک حسی تو وجود آدم ارضا می شه.آدم لذت می بره. تازه آدم از بی کاریم در می آد.ولی هر چیزی در همون حد خودش خوبه .بعضی چیزا خصوصیه.
مثل این که شما یک غذایی رو دوست داری.یا یک رنگو دوست داری.اصلا دوست داری اون رنگی لباس بپوشی.دیگه حس می کنم واقعا مرز بین خصوصی و عمومی برداشته شده تو خوابگاه و متعاقبا توی کلاس.
خوب حالا اگر بخوای جزو گروه دوم باشی که خودتو قاطی گروه اول نکنی باید بشی یک موجود منزوی که این قدر تنفر وجودتو گرفته که جواب سلام هم کلاسیتو(هم جنس،باز نرین تو جاده خاکی ،ذهناتون منحرفه دیگه کاریش نمی شه کرد)به زور بدی.بعد از یک مدتم تازه تو رو به عنوان یک آدم خودخواه می شناسن ,دیگه نیشام شروع می شه (خدا به خیر کنه)
یک گروه جدیدا دیدم.کسایی هستن که هم با گروه اولا هم از اونا بدشون می آد.دیگه این جزو عجایب روزگار.طرف برداره بگه همه عوضیه از خودراضین.دستش درد نکنه.این دیگه شناش حرف نداره.زیر آب همه رو از یک دم زد.
من دوست ندارم نه رنگ بشم نه این که حذف بشم نه این که زیر آب کسی رو بزنم.دوست دارم حداقل حرفمو بزنم.بهتر از این که آدم مثل احمقا واسته یک گوشه و لبخند ملیح بزنه.
در مورد علوم پایه هم من تا حالا فکر می کردم شوخیه.ولی الان می بینم نه مثل این که جدیه.من واقعا ممنونم این قدر دیگران نگران علوم پایه ی منن.فقط امیدوارم خدایی نکرده از این همه نگرانی براشون اتفاقی نیفته خونشون بیفته گردن من.
راستی فونتم بزرگ تر کردم.امیدوارم راحت تر بخونین.