سلام
منم موافقت 100% خودمو با آقای ایرانشاهی اعلام می کنم.چون خودم احتمالا یک مسافرت در پیش دارم بعد از علوم پایه و توفیق شرکت در کلاس های پر فیض اساتید در شهریور ماه رو ندارم و از اول مهر به این مکان مقدس مشرف می شم.برای همین چون می دونم اگه 2 جلسه غیبت بخورم ،عرضه ندارم با کسی دعوا کنم عاجزانه تقاضا می کنم این یک بارو دست از شیرینک بازی بردارین.
البته من از شهرستانیا خیالم راحته ولی همه چیز زیر سر این مشهدیایه.از 85 یا یاد بگیرین یک کم.از شما کوچکترن .خجالت داره به خدا
با عرض سلام امیدوارم خسته ی درس ها نباشید:
یه مطلبی چند وقته اذیتم می کنه، اینکه از مهر سال قبل شروع کنی به صورتی بسیار فشرده درس بخونی(مخصوصا من و سه تا از بچه ها) بعدش بگن باید از بیستم بیای کلاس و دوباره شروع کنی به درس خوندن.طبق شوری که با بچه ها داشتیم قرار شد کمی از ماهیت خویش پا برون گذارده و تا اول مهر کلاس ها را در طی عملی انتحاری دو در کنیم از تمامی دوستان خواهشمندیم ما را در این امر خطیر یاری فرمایند.
با تشکر ایرانشاهی
اینم در جواب بعضیا
به نام خدا
سلام.این روزا اگه آسمونو نگاه کنین میلیون ها ستاره می بینین.آدم می تونه امید داشته باشه یکی
از این ستاره ها سهم اونه.پس چرا نتونه به درست شدن اوضاع امید داشته باشه؟حداقلش
اینه که می تونه ایمان داشت باشه که یکی تو آسمونا هست که صداشو می شنوه.
/stars.jpg" align=center>
گفتند: چهل شب حیاط خانه ات را آب و جارو کن، شب چهلمین، خضر خواهد آمد. چهل سال
خانه ام را رُفتم و روبیدم و خضر نیامد. زیرا فراموش کرده بودم حیاط خلوت دلم را جارو کنم.
گفتند: چله نشینی کن. چهل شب خودت باش و خدا و خلوت. شب چهلمین بر بام آسمان
خواهی رفت. و من چهل سال از چله ی بزرگ زمستان تا چله ی کوچک تابستان را به
چله نشستم، اما هرگز بلندی را بوی نبردم زیرا از یاد برده بودم که خود را به چهلستان دنیا
زنجیر کرده ام.
گفتند: دلت پرنیان بهشتی است. خدا عشق را در آن پیچیده. پرنیان دلت را باز کن
تا بوی بهشت در زمین پراکنده شود. چنین کردم و تازه دانستم بی آن که باخبر
باشم، شیطان از دلم چهل تکه ای برای خود دوخته است.
به اینجا که می رسم، ناامید می شوم، آن قدر که میخواهم همه ی سرازیری جهنم
را یکریز بدوم. اما فرشته ای دستم را می گیرد و می گوید: هنوز فرصت هست، به
آسمان نگاه کن. خدا چلچراغی از آسمان آویخته است که هر چراغش دلی است.
دلت را روشن کن تا چلچراغ خدا را بیفروزی. فرشته شمعی به من می دهد و میرود.
حلول ماه شعبان بر همه مبارک.دعا یادتون نره.ممنون.
به نام خدا
سلام.برای من خیلی جالبه که کسی حرفای منو متوجه نمی شه .به نظر خودم حرفام خیلی واضحه.من دارم در مورد 70% بچه های کلاس صحبت می کنم. احتمالا این آقایی که نظر گذاشتن جزو گروه دومی هستن که من پایین تقسیم بندی کردم
.یا اکیپی که باهاش دوسته از این بچه هایی هستن که سرشون به کار خودشونه .اگر این طوری باشه ، حق داره که متوجه نشه من چی می گم.درسته منم روی صحبتم با اون 70 % هست.البته اون 30% ای هم که از اوضا خبر دارن و ساکتن به نظر من بازم مقصرن.شما که لطف می کنین متن منو می ونین لطف کنین دقیق تر بخونین.چون من به نظر خودم نه به کسی توهین کردم و هم دلیل جو کلاسو گفتم.البته اگه جایی توهینی کرده باشم شاید از عصبانیت باشه و عذر می خوام
.نمی شه همه ی حرفارو خیلی شیک و با کلاس بزنی تازه منظورتم برسونی.البته من نمی تونم.100% عیب از منه.من آدم سخت گیری نیستم.این اندازه به خودم اجازه می دم که اشتباه کنم.
به نام خدا
سلام.اولا در جواب هم کلاسی محترم در مورد تضاد در نوشته هام بگم که در اول متن که من نمی گم که بچه ها بیاین با هم پسر خاله شیم و کسی رو می خوام عوض کنم.یعنی این که من نمی گم که کسی رو می خوام عوض کنم.حالا ه خاطره اختصار نمی گم رو اولشو نیاوردم.بعدش نقطه گذاشتم یعنی این قبلش نقطه نذاشتم.اینم یعنی این که این حرفایی که زدم به هم مربوطه.یعنی این که من در اول و آخر متن گفتم که قصد ندارم کسی رو عوض کنم.یعنی این در هیچ کجای نوشتم تضاد وجود نداره.ثانیا ایشون بعد از تمام تو ذوق زدنا از من تعریف کردن خوب من ممنونم.با این که این طور که گفت نیست (چقدر من متواضعم) بقیه هم یک کم خوبه یاد بگیرن.
متاسفانه شعور با سن هیچ نسبتی نداره.حتی برای بعضی ها نسبت معکوسم داره.یعنی هر چی سنشون بیشتر می شه شعورشون کمتر می شه. البته بستگی داره.خوب حالا فکر کن در همچین جوی قرار بگیری.می تونی 2 تا کار بکنی.یا خودتو رنگ کنی و هم رنگ جماعت بشی یا این که حضورتو حذف کنی.
حالا فرض می کنیم که هم رنگ جماعت شدیم.آدم تبدیل می شه به یک کسی که هیچ ارزشی نداره مگر چرت و پرت گفتن.باید همه چیزو و همه کسو به مسخره بگیری. همیشه باید چهار دنگ حواست جمع باشه ببینی کی سرشو کج می کنه بری تعریف کنی هر هر بخندی.می ترسی اگه چرت و پرت نگی برای بقیه مسخره و تکراری بشی فکر می کنی اگه حرف نزنی بقیه بگن لالی.فقط کافی 2 ثانیه بیان بشینن کنارت ، 3 نشده زیر آب صمیمی ترین دوستتم می زنی .خوب خندیدن خوبه.مسخره کردنم خوبه.بقیه می خندن.ثوابم داره.فضولی هم خوبه.یک حسی تو وجود آدم ارضا می شه.آدم لذت می بره. تازه آدم از بی کاریم در می آد.ولی هر چیزی در همون حد خودش خوبه .بعضی چیزا خصوصیه.
مثل این که شما یک غذایی رو دوست داری.یا یک رنگو دوست داری.اصلا دوست داری اون رنگی لباس بپوشی.دیگه حس می کنم واقعا مرز بین خصوصی و عمومی برداشته شده تو خوابگاه و متعاقبا توی کلاس.
خوب حالا اگر بخوای جزو گروه دوم باشی که خودتو قاطی گروه اول نکنی باید بشی یک موجود منزوی که این قدر تنفر وجودتو گرفته که جواب سلام هم کلاسیتو(هم جنس،باز نرین تو جاده خاکی ،ذهناتون منحرفه دیگه کاریش نمی شه کرد)به زور بدی.بعد از یک مدتم تازه تو رو به عنوان یک آدم خودخواه می شناسن ,دیگه نیشام شروع می شه (خدا به خیر کنه)
یک گروه جدیدا دیدم.کسایی هستن که هم با گروه اولا هم از اونا بدشون می آد.دیگه این جزو عجایب روزگار.طرف برداره بگه همه عوضیه از خودراضین.دستش درد نکنه.این دیگه شناش حرف نداره.زیر آب همه رو از یک دم زد.
من دوست ندارم نه رنگ بشم نه این که حذف بشم نه این که زیر آب کسی رو بزنم.دوست دارم حداقل حرفمو بزنم.بهتر از این که آدم مثل احمقا واسته یک گوشه و لبخند ملیح بزنه.
در مورد علوم پایه هم من تا حالا فکر می کردم شوخیه.ولی الان می بینم نه مثل این که جدیه.من واقعا ممنونم این قدر دیگران نگران علوم پایه ی منن.فقط امیدوارم خدایی نکرده از این همه نگرانی براشون اتفاقی نیفته خونشون بیفته گردن من.
راستی فونتم بزرگ تر کردم.امیدوارم راحت تر بخونین.
اول از همه سلام.یکی از دوستان لطف کردن در مورد اولین پست فرستاده شده پیغام گذاشتن.خوب من فکر می کنم خیلی از حرفام تو این پست مبهم بوده یا ایشون اشتباه فهمیدن یا سریع خوندن یا من بد نوشتم.خوب این نوشته از یک فکر آشفته شکل گرفته بوده.شاید حرفایی که زدم برای خودم واضح باشه.من چند تا از دغدغه های فکرمو قاطی پاتی گفتم.خوب این آقا گفتند اعتقادی به عشق پاک ندارن و قرار نیست در کلاس اتفاقی شکل بگیره.منم نگفتم بچه ها بدویین بیاین با هم پسر خاله بشین و این وبلاگم برا این می نوسم که همه عوض شن و رفتارشون تغییر کنه.البته بازار عاشقی دانشگاه فعلا که داغ هست. مرغ عشق های خوشبخت روز به روز داره آمارشون بیشتر می شه.خوب ایشا ا.. همشون خوشبخت باشن ولی من منظورم این نبود.اصلا بحث من این نبود. من نمی دونم چه طوری این برداشتو کردن.احتمال زیاد متن منو با یک پیش زمینه خوندن.من داشتم می گفتم هر چیزی اگه درست استفاده باشه مرد احترامه و کسی حق نداره بهش توهین کنه و منم از این که بعضیا بهش توهین می کنم ناراحتم. خوب حتما این مسئله زیاده تو دانشگاه که من دارم در موردش صحبت می کنم وگرنه الکی حرف نمی زدم.خوب این هم کلاسی محترم فرمودند من به عشق پاک اعتقاد ندارم. من می خواستم بگم اگر شما شکست عشقی خوردی یا 4 تا آدم بی احساس دوروبرتون دلیل نداره صورت مسئله رو حذف کنی.البته این یک اصل روانشنا سی هم هست.آدما وقتی موقعیت رسیدن به چیزی رو ندارن اونقدر به خودشون تلقین می کنن که اون موضوع در نظرشون بی اهمیته که کم کم براشون جا می افته .آره اگه این حرفو برن به یک بچه ی 2 ساله بگن شاید براش جالب باشه ولی دیگه برا آدمی به سنه من خنده داره.من قبول دارم که خیلی از این مسئله سو استفاده می کنن حتی مالی ولی اونقدر شعورم می رسه که بدونم همچین چیزی هست ولی با خودم می گم که خوب در شرایط حالا موقعیتش نیست.ضمنا من قرار نیست کسی رو عوض کنم.کسی هم قرار نیست با این حرفا عوض بشه.ولی متاسفم برای اونایی که در حالی که سراسر وجودشونو نفرت گرفته در حالی که خودشون هم تو این اوضا نقش دارن.من فکر می کرد فقط خودم از جو کلاس ناراضیم.ولی مثل این که همدرد زیاد دارم.خوب خوبه لا اقل من امید دارم.
به نام خدا
سلام .چند وقته یه موضع فکرمو مشغول کرده.موضوعم نیست یه اتفاقه که توی همین دانشگاهه فسقلی خیلی زیاد دیدم.مهم نیست من کی هستم ، پسرم یا دختر چند سالمه ترم چندم یا هر چیز دیگه.می دونم که فقط این مهمه که من انسانم.انسان بودم الان فکر می کنم که واژه ی ساده ای باشه و همه از نظر تئوری بفهمن چیه.حالا عملیش که هر کس به خودش مربوطه.البته به منم مربوطه چون من می خوام در مورد عملیش نطق کنم.انسانیت فکر می کنم یعنی این که حیوون نباشی و یک کم احساساتم قاطی غرایزش بکنه.فکر می کنم یک انسان از شادی دوستش یا هر کس دیگه شاد می شه.ولی من هر جا رو نگاه می کنم می بینم غیر از اینه.حتی بعضی وقتا دیدم که به خاطرنمره زیر آب صمیمی ترین دوستشونم می زنن(یاد خود شیرینی بعضی از دانشجویان پیش استادا افتادم).خوب شاید این از بچه گی باشه ولی بعضی چیزا دیگه از پستیه آدماست.مثلا مسخره کردن یک عشق مقدس.مسئله ای که واقعا چیز خصوصیه و به نظره من به هیچ کس ربطی نداره.البته نظره خیلی ها با من فرق داره.من اعتقاد دارم که احساسات یک بخش قابل احترام وجود انسانه.همون طور که غریزه همین طوره.تمومه اینا رو خدا داده .پس حتما چیز خوب و لازمیه.حالا اگه خیلی ها جنبه ی استفاده ی درست از اون رو نداره اصل مطلب عوض نمی شه و دلیل بر بدی غریزه و احساسات نیست.کسی حق نداره با احساسات یک نفر دیگه بازی کنه.حتی اگر اون فرد تو این امر زیاده روی می کنه.مثل این که یک نفر داره یک سراشیبی می ره یک آدم (نمی خوام فحش بدم)بیاد هلش بده.آدم اگه نمی تونه طرفو کمک کنه می تونه حداقل نگاش کنه و تجربه بگیره.البته من در مورد آدم صحبت کردم شامل خیلی ها نمی شه!!!!!!
یک موضوعه دیگه که خیلی منو رنج می ده می خواستم اینجا بگم.میدونین که خیلی از مردم ایران با استعدادن. خوب یک عده ای موقعیتشو دارن و می خونن و یک عده هم به خاطره فقر و تعصب خوانوادگی ،مسئولیت ،نبود امکانات و هر چیز دیگه نمی تونن بخونن در صورتی که اگه دسته ی دوم بخوان بخونن ممکنه خیلی موفق تر از دسته ی اول باشن.خوب حالا دسته ی اول وارد دانشگاه می شن.(خوب مبارک باشه)هدفشون چیه.اینه که به کل جامعه و حالا تو اون 2 سال طرح یا حالا در آیندش بستگی داره که کجا کار کنه برای اون قشر دوم جامعه کمک کنن.حالا من می بینم خیلی ها وارد همین دانشگاه که می شن چنان غرور می گیرشون که هر کی ندونه فکر می کنه خداین و بقیه باید بیان اونا رو بپرستن، سجده ای چیزی بکنن.غیر از اینه هر کس استعداد یا حافظه یا پول داده برای این بوده که با این وسیله به دیگران کمک کنه.نه این که بیاد قیافه بگیره.اونم برای قشر ضعیفه جامعه.یعنی دیواره کوتاه تر گیر نیاورده.یعنی یک خودنمایی احمقانه.واقعا اگه آدم یک روز سردرد باشه یا هر مریضی دیگه می تونه با تمرکز درس بخونه؟من که نمی تونم .پس فکر می کنم این درس خوندنمونم کمک خدای و نه هیچ چیز دیگه .برای من همیشه شبه امتحان شبه توبه هم هست.هر شب امتحان به خدا قول دادم از فردا به بعد آدم خوبی می شم ولی امان از فراموشی.
غرور گناهیه که بارها در قرآن نهی شده.شیطان به خاطره غرورش برای همیشه از پیش خدا رونده شد در حالی که سال ها عبادت کرده بود .ولی آدم بخشیده شده بود با اون که هر 2 رونده شده بودن.ما اکثرا مسلمونیم یا اسم اسلام رو یدک می کشیم.حالا من خودمو می گم و کاری به بقیه ندارم.دین اسلام یک باید هایی رو داره و یک نباید هایی.حالا ما بعد از سال ها یک چیزایی رو بزرگ کردیم مثل رنگ لباس که بعضی جاها واقعا بی اهمیت ولی اونقدر در موردش صحبت شده که شده یک مسئله ی مهم دین و عرف.(من گفتم بعضی جاها و به عنوان مثال گفتم.)و بعضی جاها قبح گناه کاملا از بین رفته.مثلا یک نفر با هزار جور کلک و دزدی ،حق خیلی ها رو می خوره و خیلی راحت پولی جمع می کنه و بعد از هزار جور احترام در جامعه برخورداره.تازه به سایرین طوری نگاه می کنه که انگار اونا تو جهان زیادین و جای آقا یا خانم رو تنگ کردن و فکر می کنم بدشم نمی آد براشون چند تا آدم قربانی کنن.من نه مسئله رو سیاسی کردم.نه می گم پولدارا دزدن.نه این که حسودیم بشه که در جامعه احترام دارن.نه این که می خوام بگم که فقرا کمک بشه.من فقط از این نگاهی که در جامعه نمی گم چون قرار در مورد همین دانشکده ی خودمون وجود داره و نمی شه هم پنهونش کرد بدم می آد.و این که نمی خوام بگم که من خیلی آدم خوبیم.نه.شاید خود من یک روز توی داروخونه کار کردم و هزار جور دزدی کردم.کی می دونه؟هیچ کس از آینده خبر نداره و همین جا دعا می کنم که هیچ وقت این اتفاق نیفته.
یا حق